خيلي وقته








کلبه احساسات من

به بعضیام باس گفت هستی باش... نیستی هستن..!!

 مدتهاست میخوام رازی رو که در سینه دارم بهت بگم...

ولی نمیتونم...

دلم میخواد وقتی که از کنارم رد میشی...

این راز رو از توی چشمای عاشقم بخونی...!

تا این که امروز...

قلم برداشتم تا...

از بی مهری هات بنویسم...

ولی وقتی قلم رو از روی کاغذ برداشتم...

دیدم نوشتم... 

دوست دارم...



نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:34 توسط شيوا|




مطالب پيشين
» <-PostTitle->
Design By : ParsSkin.Com